روزی مجنون از سجاده ی شخصی عبور می کرد...
شخص گفت:مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟؟؟
مجنون لبخندی زد و گفت:عاشق لیلی بودم و تو را ندیدم!!!
تو عاشق خدایی و مرا دیدی...؟؟!!!
|
برگرفته شده از:www.gharnhayebibaran.loxblog.com--------------قرن های بی باران
نظرات شما عزیزان:
سلام خوبی؟
اگه برا عکس هم میذاشتی زیباتر میشد
پاسخ:الان میذارم
پاسخ:اولش گذاشتم.همون اول کادر داشت و قشنگ نبود.الان درست شد و گذاشتم.مرسی از راهنماییت
پاسخ:راستی---------------------------سلام.مرسی
اگه برا عکس هم میذاشتی زیباتر میشد
پاسخ:الان میذارم
پاسخ:اولش گذاشتم.همون اول کادر داشت و قشنگ نبود.الان درست شد و گذاشتم.مرسی از راهنماییت
پاسخ:راستی---------------------------سلام.مرسی
تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:حکایت عاشق,حکایت مجنون و فرد در حال عبادت,حکایت مجنون و شخص در حال عبادت,
ارسال توسط mohammad
آخرین مطالب